سرمایه گذاری در پرورش ماهی و خرچنگ
دهه شصت تقریبا آخرهفته ها ما همیشه شمال بودیم. یک خونه ویلایی آقاجون با آقای مسعودی باجناقش خریده بودند . خونه ویلایی نقلی و قشنگی بود. اگه هم یه هفته نمی خواستیم بریم خاله محبوبه کاری می کرد که ما پابرهنه سوار ماشین می شدیم و به طرف شمال حرکت می کردیم.
اون روز وسطای جاده از آب اسک جاده هراز که گذشتیم. آقاجون گفت: اگه همه موافقین اینجا صبحونه بخوریم. بعد اشاره کرد به داداش علی که بزن کنار. داداش علی راهنما رو زد و کنار یک رستوران قشنگ وایستاد. آقای مسعودی معمولا آرومتر از ما حرکت می کرد. چند دقیقه نگذشته بود که ماشین خاله جون محبوبه هم رسید.
خاله محبوبه تا پیاده شد گفت وای. خدای من چه زیبا. پرورش ماهی قزل آلا. اون زمونا هنوز پرورش ماهی مثل الان نبود که همه جا باشه. تک و توکی تو جاده هراز و اون طرفا پرورش ماهی داشتند. مامام با خاله محبوبه همراهی کرد و گفت : پرورش ماهی. بعد رو کرد به خاله محبوبه و گفت: عجب چشم هایی داری. من زودتر از تو رسیدم این تابلو رو ندیدم. آقاجون که کمی اون طرفتر ایستاده بود گفت: اگه همه دوست دارید بریم اول استخر پرورش ماهی را ببینیم. داداش علی گفت: من دوست ندارم. آقاجون نگاه محبت آمیزی کرد و گفت. بیا اینجا نوشته پرورش اسب ۲ کیلومتر. بیا اول بریم استخر ماهی رو ببینیم بعد با هم می ریم باشگاه پرورش اسب.
خاله محبوبه رو کرد به دادش علی. گفت: تو ماهی دوست نداری. پرورش ماهی دیدنی است. بیا عزیزم. بیا. بعد خودش راه افتاد طرف سر پایینی که بره طرف استخر ماهی. بقیه هم پشت سر خاله محبوبه راه افتادند. دادش علی با آقای مسعودی عقب تر از همه حرکت کردند.
نزدیکای استخر که رسیدیم یک نفر اومد جلو و گفت: سلام. خوش اومدین ماهی می خواین. مامان گفت: چه خوب ماهی هم می فروشین. بعد رو کرد به اقاجون و گفت: این ماهیی سالم و مفیدند. ببین از آب رودخونه هراز تغذیه می کنند. آب از یک طرف می آد و از یک طرف دیگه در می ره. زلال زلال. آقاجون جلوتر رفت و گفت: می تونیم بریم جلوتر از نردیک استخر رو ببینیم. آقاهه گفت: بفرمایید فقط از این مسیر بیاین. مواظب بچه ها هم باشین و احتمالا منظورش من بودم. چون کوچکترین عضو این دو تا خانواده من بودم.
چند دقیقه بعد همه دور تا دور استخر ایستاده بودیم و ماهی های قزل آلای را تماشا می کردیم. من تو عالم بچگی گفتم: می تونیم قلاب بندازیم ماهی بگیریم. آقاهه خندید و گفت: هر کدومشو می خوای بگو برات بگیرمش.
الناز دختر خاله ام رو کرد به آقاه و گفت : شما پرورش ماهی دارین؟ من خندیدم و گفتم: نه و پرورش خرچنگ دارند. می بینی که پرورش ماهی دارند دیگه و الناز کوچولوی کمی خجالت کشید و سرخ شد. مامان گفت: البته فکر کنم تو بعضی کشورها پرورش خرچنگ داشته باشند. آقای مسعودی حرف مامان رو تایید کرد . گفت ک البته به خصوص کشورهای شرق آسیا. دادش علی گفت: آخع اونا چرخنگ رو می خورند. الناز تو عالم بچگی اش گفت : اه اه. خرچنگ. بعد من به شوخی گفت: تو ماهی قزال آلا بخور.
آقاجون از آقاهه قیمت ماهی رو پرسید و سفارش ۵ کیلو ماهی را بهش داد. آقاهه هم بلافاصله با یک توری که به دسته چوب وصل بود ماهی ها رو از توی استخر در می آورد. دادش علی ازش پرسید: پرورش اسب خیلی دوره. آقاه هم چنان که مشغول سوا کردن ماهی ها بود گفت ک دو سه کیلو متر جلوتره. آقاجون پرسید: جاده اش خوبه. آقاهه نگاهی به کوه های اطراف کرد و گفت: بد نیست. آسفالته نیست. اما می تونید برید. داداش علی که عاشق اسب و اسب سواری بود گفت: الان کسی هست ما بریم اونجا. دوباره آقاه گفت: آره شبانه روزی هستند.
خاله محبوبه بدون اینکه به سوال و جواب های بقیه توجه کنه رو کرد به شوهرش آقای مسعودی و گفت: یادت باشه برگشتنی همین جا وایستیم و برای خونه چند کیلو ماهی بخریم. آقای مسعودی با سر علامتی داد که یعنی چشم.
مشغول تماشای بازی ماهی ها بودیم که و با الناز شیطنت می کردیم که یهو دستمو را از دست مامان باز کردم و بدو بدو روی لبه استخر پرورش ماهی راه رفتم. مامان یه جیغی زد که نگو و نپرس. انگار تصادف شده. بعد چند نفرین مادرونه کرد و به طرفم اومد و دستامو گرفت و گفت : دیوونه نمیبینی اینجا پر ابه . بیوفتی تو استخر ماهی ها تو رو می خورند . من تو عالم بچگی این قدر هوش داشتم که بدونم ماهی ها ادمو نمی خورند . اما چیزی نگفتم . الناز برای این تلافی کنه گفت: اگه این دفعه شیطونی گنی تو رو می بریم استخر پرورش خرچنگ … بعد رو کرد به بابا و گفت کجا خرچنگ پرورش می دن؟ آقای مسعوی گفت همه جا مثل فیلیپین. بعد النازر با زبان بچگی گفت : پیلیپین تو می ندازیم تو استخر تا خرچنگ ها تو رو بخورند. تو سکوتی که الناز این حرف رو زد همه خندیدند و من این بار کلی خجالت کشیدم که یک نیم وجبی این جوری تلافی کرد. بهش چشم غره رفتم و گفتم . ویلا می بینمت کوچولو.
مامان دستم را محکمتر گرفت و رو کرد به آقاجون و گفت : اگه حساب کردی بریم صبخونه و خاله محبوبه هم تایید کرد تا بریم بالای جاده و تو رستوران صبحونه بخوریم و بریم به طرف ویلای محود آباد.
ارسال در واتساپ ارسال در تلگرام
تبلیغات متنی
خواص میوه ها و گیاهان
مطالب مرتبط
آرشیو ماهیانه
- اردیبهشت ۱۴۰۳
- فروردین ۱۴۰۳
- اسفند ۱۴۰۲
- بهمن ۱۴۰۲
- دی ۱۴۰۲
- آذر ۱۴۰۲
- آبان ۱۴۰۲
- مهر ۱۴۰۲
- شهریور ۱۴۰۲
- مرداد ۱۴۰۲
- تیر ۱۴۰۲
- خرداد ۱۴۰۲
- اردیبهشت ۱۴۰۲
- فروردین ۱۴۰۲
- اسفند ۱۴۰۱
- بهمن ۱۴۰۱
- دی ۱۴۰۱
- آذر ۱۴۰۱
- آبان ۱۴۰۱
- مهر ۱۴۰۱
- شهریور ۱۴۰۱
- مرداد ۱۴۰۱
- تیر ۱۴۰۱
- خرداد ۱۴۰۱
- اردیبهشت ۱۴۰۱
- فروردین ۱۴۰۱
- اسفند ۱۴۰۰
- بهمن ۱۴۰۰
- دی ۱۴۰۰
- آذر ۱۴۰۰
- آبان ۱۴۰۰
- مهر ۱۴۰۰
- شهریور ۱۴۰۰
- مرداد ۱۴۰۰
- تیر ۱۴۰۰
- خرداد ۱۴۰۰
- اردیبهشت ۱۴۰۰
- فروردین ۱۴۰۰
- اسفند ۱۳۹۹
- بهمن ۱۳۹۹
- دی ۱۳۹۹
- آذر ۱۳۹۹
- آبان ۱۳۹۹
- مهر ۱۳۹۹
- شهریور ۱۳۹۹
- مرداد ۱۳۹۹
- تیر ۱۳۹۹
- خرداد ۱۳۹۹
- اردیبهشت ۱۳۹۹
- فروردین ۱۳۹۹
- اسفند ۱۳۹۸
- بهمن ۱۳۹۸
- دی ۱۳۹۸
- آذر ۱۳۹۸
- آبان ۱۳۹۸
- مهر ۱۳۹۸
- شهریور ۱۳۹۸
- مرداد ۱۳۹۸
- تیر ۱۳۹۸
- خرداد ۱۳۹۸
- اردیبهشت ۱۳۹۸
- فروردین ۱۳۹۸
- اسفند ۱۳۹۷
- بهمن ۱۳۹۷
- دی ۱۳۹۷
- آذر ۱۳۹۷
- آبان ۱۳۹۷
- مهر ۱۳۹۷
- شهریور ۱۳۹۷
- مرداد ۱۳۹۷
- تیر ۱۳۹۷
- خرداد ۱۳۹۷
- اردیبهشت ۱۳۹۷
- فروردین ۱۳۹۷
- اسفند ۱۳۹۶
- بهمن ۱۳۹۶
- دی ۱۳۹۶
- آذر ۱۳۹۶
- آبان ۱۳۹۶
- مهر ۱۳۹۶
- شهریور ۱۳۹۶
- مرداد ۱۳۹۶
- تیر ۱۳۹۶
- خرداد ۱۳۹۶
- اردیبهشت ۱۳۹۶
- فروردین ۱۳۹۶
- اسفند ۱۳۹۵
- بهمن ۱۳۹۵
- دی ۱۳۹۵
- آذر ۱۳۹۵
- آبان ۱۳۹۵